خواندن «عمار حلب» از نان شب هم واجبتر است
شهیدخبر: رزمنده ها هم فرشی در حیاط انداخته بودند و آجیل هایی که مردم برای عید فرستاده بودند را می خوردند و منچ بازی می کردند! فقط ۲۰۰ متر با خط مقدم درگیری فاصله داشتیم. بچه ها مرگ را به بازی گرفته بودند. . .
اینکه اهل یزد باشی به کنار اما جالب تر از آن این است که در آن سرزمین خشک و تفتیده، گلستان ذهنت تا این حد شکوفا و سرسبز باشد. محمدعلی جعفری ۶۲۶ کیلومتر دورتر از پایتخت در گوشه دنجی نشسته و کتاب هایی می نویسد که مخاطبانش را در سراسر ایران تکان می دهد. وقتی مطلع شدیم راهیِ تهران است، او را به صرف ناهار دعوت کردیم و در حاشیه اش ۲ ساعت و ۱۴ دقیقه بی هیچ حرف اضافه، فقط از کتاب هایش گفتیم و تجربیات جالبش در نوشتن آن ها… حاصل این گفتگو اگر چه طولانی است اما به خواندنش می ارزد. تقدیم به شما…
**: همه تو را با کتاب «عمار حلب» می شناسند. قبل از آن هم البته مجموعه داستان «شغل شریف» را از تو دیده بودیم. اما واقعا نمی دانیم که نوشتن را از کجا آغاز کردی…
جعفری: من شاگرد آقای بهزاد دانشگر بودم که سالهای ۸۵ و ۸۶ به یزد می آمدند و به ما که عده ای دانشجو بودیم، داستان نویسی یاد می دادند. یک مجمع فرهنگی داشتیم که ایشان را دعوت کردند و هر دو هفته یک بار این کلاس ها و کارگاه ها برگزار می شد. ابتدا حدود ۷۰ – ۸۰ نفر از خانم ها و آقایان بود اما بعد از چند جلسه، فقط ۱۰ نفر باقی ماندند. مدل کلاس هم اصلا تئوری نبود و کارگاه به صورت عملی برگزار می شد. بعد از مدتی که دیگر آقای دانشگر نمی توانستند به یزد بیایند، ما به اصفهان می رفتیم. زمستان سختی بود و در این مدت، بارها در جاده گرفتار برف و یخبندان می شدیم اما این کلاس ها به هر سختی، ادامه پیدا کرد.
بعد از این کلاس ها آقای دانشگر یک پروژه ۵۰ جلدی درباره سرداران ایران گرفت که قرار بود به صورت جیبی از سوی انتشارات امیرکبیر منتشر شود. من هم تعدادی از این عناوین را انتخاب کردم و نوشتم. این کتاب ها برای اعتماد به نفسم در نوشتن، خیلی موثر بود. ما باید برشی از زندگی این سرداران را انتخاب کرده و درباره اش داستانی می نوشتیم. من در آن پروژه اولین کارم را با شهید چمران شروع کردم و حاصلش شد کتاب «دلم برایش تنگ شده». در این پروژه ۶ کتاب نوشتم؛ «دلم برایش تنگ شده» (درباره شهید چمران)، «شکوه دوران» (درباره شهید دوران)، «شیرمرد شیرود» (درباره شهید شیرودی)، «برای آخرین بار» (درباره شهید ردانی پور)، «ساختمان» (درباره پادگان دوکوهه) و «مُلک نبی» (درباره شهر شوش دانیال). این دو کتاب آخر البته درباره مناطق جنگی بود و من برای هر موضوع باید بین ۱۰۰ تا ۱۲۰ صفحه می نوشتم
خواندن «عمار حلب» از نان شب هم واجبتر است
شهیدخبر: رزمنده ها هم فرشی در حیاط انداخته بودند و آجیل هایی که مردم برای عید فرستاده بودند را می خوردند و منچ بازی می کردند! فقط ۲۰۰ متر با خط مقدم درگیری فاصله داشتیم. بچه ها مرگ را به بازی گرفته بودند. . .
اینکه اهل یزد باشی به کنار اما جالب تر از آن این است که در آن سرزمین خشک و تفتیده، گلستان ذهنت تا این حد شکوفا و سرسبز باشد. محمدعلی جعفری ۶۲۶ کیلومتر دورتر از پایتخت در گوشه دنجی نشسته و کتاب هایی می نویسد که مخاطبانش را در سراسر ایران تکان می دهد. وقتی مطلع شدیم راهیِ تهران است، او را به صرف ناهار دعوت کردیم و در حاشیه اش ۲ ساعت و ۱۴ دقیقه بی هیچ حرف اضافه، فقط از کتاب هایش گفتیم و تجربیات جالبش در نوشتن آن ها… حاصل این گفتگو اگر چه طولانی است اما به خواندنش می ارزد. تقدیم به شما…
**: همه تو را با کتاب «عمار حلب» می شناسند. قبل از آن هم البته مجموعه داستان «شغل شریف» را از تو دیده بودیم. اما واقعا نمی دانیم که نوشتن را از کجا آغاز کردی…
جعفری: من شاگرد آقای بهزاد دانشگر بودم که سالهای ۸۵ و ۸۶ به یزد می آمدند و به ما که عده ای دانشجو بودیم، داستان نویسی یاد می دادند. یک مجمع فرهنگی داشتیم که ایشان را دعوت کردند و هر دو هفته یک بار این کلاس ها و کارگاه ها برگزار می شد. ابتدا حدود ۷۰ – ۸۰ نفر از خانم ها و آقایان بود اما بعد از چند جلسه، فقط ۱۰ نفر باقی ماندند. مدل کلاس هم اصلا تئوری نبود و کارگاه به صورت عملی برگزار می شد. بعد از مدتی که دیگر آقای دانشگر نمی توانستند به یزد بیایند، ما به اصفهان می رفتیم. زمستان سختی بود و در این مدت، بارها در جاده گرفتار برف و یخبندان می شدیم اما این کلاس ها به هر سختی، ادامه پیدا کرد.
بعد از این کلاس ها آقای دانشگر یک پروژه ۵۰ جلدی درباره سرداران ایران گرفت که قرار بود به صورت جیبی از سوی انتشارات امیرکبیر منتشر شود. من هم تعدادی از این عناوین را انتخاب کردم و نوشتم. این کتاب ها برای اعتماد به نفسم در نوشتن، خیلی موثر بود. ما باید برشی از زندگی این سرداران را انتخاب کرده و درباره اش داستانی می نوشتیم. من در آن پروژه اولین کارم را با شهید چمران شروع کردم و حاصلش شد کتاب «دلم برایش تنگ شده». در این پروژه ۶ کتاب نوشتم؛ «دلم برایش تنگ شده» (درباره شهید چمران)، «شکوه دوران» (درباره شهید دوران)، «شیرمرد شیرود» (درباره شهید شیرودی)، «برای آخرین بار» (درباره شهید ردانی پور)، «ساختمان» (درباره پادگان دوکوهه) و «مُلک نبی» (درباره شهر شوش دانیال). این دو کتاب آخر البته درباره مناطق جنگی بود و من برای هر موضوع باید بین ۱۰۰ تا ۱۲۰ صفحه می نوشتم